جدول جو
جدول جو

معنی کهنه شده - جستجوی لغت در جدول جو

کهنه شده
(دَ / دِ)
مندرس. مدروس. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهنه شدن و کهنه شود، قدیمی. متعلق به ایام گذشته
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
پیر شدن، فرسوده شدن و کارکرده شدن. (ناظم الاطباء). بلاء. بلی ̍. اخلیلاق. اندراس. رثاثت. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به آن پیراهن است که از دنیا بیرون برده است آن کهنه نشود. (قصص الانبیاء ص 209). رثوثه، کهنه شدن رسن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). درس، کهنه شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به کهنه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کهنه شده. فرسوده شده. ازکارافتاده:
گفتۀ دانا چو ماه نو به فزون است
گفتۀ نادان چنان کهن شده عرجون.
ناصرخسرو.
رجوع به کهن شدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ پُ)
مرکز دهستان فریم است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ شَ)
مقابل نوشهر. قسمت قدیمی شهر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ شَ)
خره ای از سلماس (شاهپور) آذربایجان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ پَرْ وَ)
آنکه کهنۀ آلودۀ اطفال شیرخوار شوید. آنکه مشمع و جامۀ پیچیدۀ به اطفال شیرخوار را شوید. خادمه ای که مأمور شستن کهنه های طفل شیرخوار است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ پَ رَ)
در تداول عامه، کهنه شوی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهنه شوی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ عَ)
دهی از دهستان تمین است که در بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع است و 150 تن سکنه دارد که از طایفۀ ریگی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ دَ)
پیر شدن. سالخورده شدن. پیر و فرتوت گشتن:
نماند تو را با پدر جنگ دیر
کهن شد مگر گردد از جنگ سیر.
فردوسی.
جهاندار گرشاسب چون شد کهن
نریمان ز کوپال گفتی سخن.
فردوسی.
- کهن شدن روی، افسرده ودژم گشتن چهره. چین و آژنگ برداشتن چهره:
چو بشنید اسفندیار این سخن
شد آن تازه رویش ز گردان کهن.
فردوسی.
، طول کشیدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زمانی دراز بر چیزی گذشتن. سال بسیار دیدن:
به دیگر چنین هم بدین سان سخن
همی راند تا آن سخن شد کهن.
فردوسی.
بدو گفت پرگست باد این سخن
گر ایدون که این رزم گردد کهن
پراکنده گردد به جنگ این سپاه
نگه کن کنون تا کدام است راه.
فردوسی.
، از رونق و رواج افتادن. از مقبولیت چیزی کاسته شدن:
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو راحلاوتی است دگر.
فرخی.
نو کن سخنی را که کهن شد به معانی
چون خاک کهن را به بهار ابر گهربار.
ناصرخسرو.
، فرسوده شدن. بر اثر گذشت زمان از کارآمدگی چیزی کاسته شدن:
گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما.
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نوگشته کهن شود علی حال
ور نیست مگر که کوه شروین.
ناصرخسرو.
اگر در استعمال بود کهن نشود. (کلیله و دمنه).
- کهن شدن ارادت، کاسته شدن از آن:
کهن شود همه کس را به روزگار، ارادت
مگر مرا که همان مهر اول است و زیادت.
سعدی.
- کهن شدن رنج، فراموش شدن آن. ضایع شدن رنج. تباه شدن و به هدر رفتن زحمت و کوشش:
چو خراد برزین شنید آن سخن
بدانست کآن رنجها شد کهن.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 42).
چو نیکی کند کس تو پاداش کن
ممان تا شود رنج نیکان کهن.
فردوسی.
رجوع به ترکیب ’کهن گشتن رنج کسی’ ذیل مدخل ’کهن گشتن’ شود.
- کهن شدن کار، تباه و ضایع شدن آن:
چو بشنید از او اردوان این سخن
بدانست کآن کار او شد کهن.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1699).
، مزمن شدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
از توابع چلندر واقع در شهرستان نوشهر، از توابع فریم شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی